بسم رب الشهدا
دیدن چند باره آژانس شیشه ای بعض دیالوگ ها را در ذهنم ثبت کرده
این روز ها که فراموش شده بعضی چیزا
باید مرور کرد
حاج کاظم : من خیبری ام. اهل نی و هور و آب خیبری ساکته دود نداره . سوز داره.
زجر آور ترین دیالوگ : دوره ت گذشته مربی .
حاج کاظم : فکر می کنید بیشتر از این برج هایی که می سازند خرج می تراشیم
بهتر نیست جلو چشمتون باشیم
یا بریم تو موزه یا باغ وحش
.
میدونی یه گردان بره یه خط گروهان برگرده یعنی چی
میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی
میدونی یه دسته بره و خط نفر برگرده یعنی چی
و
وقتی طرف ( سلحشور ) با تمام پر رویی گفت :
یعنی دیگه کسی به اسم کاظم و عباس وجود خارجی ندارند و دست رو رو دست زد و رفت
و اصغر گفت :
اصلا مساله ی عباس ، مساله ی همه ی ماست ، اصلا این امنیت ممیت که شما از اون دم می زنید از برکت وجود عباس ماست .
زجر آور ترین دیالوگ : دوره ت گذشته مربی .
و عباس با لهجه مشهدی : حاجی مو شرمنده ام . خدا مرگم می داده بود این روز ها رو نمی دیده بوددوم
درباره این سایت